لعن بر طلحه و زبیر آری یا خیر ؟!!


در شبهای گذشته در برنامه ای به نام (دور همی) که از سیمای کشور ما منتشر می گردد هنرمند شهیر جناب آقای مهران مدیری به مناسبت بیان مطلبی طنز وار به نقادی جو ریایی در بین برخی از مردم پرداخت که به مناسبت نامی از طلحه و زبیر به میان آورد و با تعبیر : ( خدا لعنتشون کنه ) از این دو نفر یاد کرد.


اما حرکت عجیب و دور از اندیشه ی عده ای از مریدان این دو شخص بسیار  زننده بود که به سرعت برخی از اهل تسنن در فضای مجازی و سایتها و اینستاگرام و واتساپ و تلگرام و.... شروع به فحاشی و توهین و جسارت به این هنرمند کشور اسلامی نمودند .


و مطلع شدم که چند نماینده ی اهل تسنن نیز متن شکواییه ای را بر علیه ایشان تهیه و امضا نمودند !


اما فارغ از اینکه انجام این کار و سخن جناب مدیری و لعن عمومی در رسانه ی ملی کار صحیحی بوده یا خیر سخنی چند با تمامی اهل تسنن خاصه قشر جوان و روشنفکر آنان دارم که صلاح را در بیان آن دیدم و به قرآن کریم استخاره زده و با آیه ی :(هدوا الی الطیب من القول) روبرو شدم که چند کلمه ای را دوستانه مینگارم و نتیجه را به خداوند  میسپارم.


اولا : توهین و فحاشی اهل تسنن به این هنرمند قابل دفاع نیست. زیرا فحاشی یک عمل ضد فطرت و وجدان است و خوشبختانه قرآن و روایات نبوی هم به شدت از بد دهنی نهی کرده اند.

در حدیثی که رسول خدا آن را در منابع شیعی و سنی بیان داشته اند آمده که : (سباب المسلم فسوق) ، یعنی : فحاشی به مسلمان نشانه ی فسق افراد است. پس امیدوارم دوستان اهل تسنن ضمن التزام به سنت نبوی به جای فحاشی و توهین در فضای سایبری به یک هنرمند مسلمان و متعهد اگر دلیل علمی دارند ارائه دهند و اگر ندارند سکوت کنند.


ثانیا شکی نیست  که طلحه و زبیر که از سابقین در اسلام بوده اند و از دوستان و یاران قدیم مولا علی بوده اند در جریان جنگ جمل و فتنه ی معروف و دردناک جمل عاقبت بدی پیدا کردند که آخر خط آنان کشته شدن توسط شمشیر ذوالفقار  امیر مومنان و خلیفه ی رسمی مسلمین آقا علی بن ابی طالب بود.


اما خروج این دو تن به رهبری عایشه بر علیه خلیفه ی مسلمین به همین سادگی ها به پایان نرسید و نتیجه ی آن طبق نقل تاریخ فقط بیست هزار کشته از مسلمانان گول خورده در لشگر آنان بود و طبیعتا لشگر مولا علی هم شهدای زیادی داد که دست طلحه و زبیر در خون تمامی این مسلمانان آلوده است و آنان باید در قیامت پاسخ گو باشند!


اکنون قرآن را بخوانیم که میفرماید اگر یک نفر یک انسان را بدون مجوز شرعی بکشد مثل آن است که تمام بشریت را کشته : ( من قتل نفسا فکانما قتل الناس جمیعا ). اکنون چرا اگر جناب مدیری در رسانه ی ملی کسانی را که باعث ضربه ی سنگین به اسلام و حکومت مولا علی شدند را لعن کند و از رحمت خدا دور بداند باید به جای تقدیر مورد هجمه قرار گیرد؟! 


رابعا : طلحه و زبیر از دیدگاه خود اهل تسنن هم مورد لعن هستند. زیرا آنان بر علیه خلیفه ی رسمی مسلمین قیام به سیف کردند و اهل سنت معتقدند حتی کسی  حق ندارد بر علیه حاکم ظالم و فاسق قیام کند چه رسد بر علیه حاکم عادلی همچون مولا علی .

به عنوان نمونه به این موارد دقت کنید:

 علماى اهل سنّت اتفاق کرده اند بر این که خروج بر ضدّ امام و خلیفه جایر و ستمگر جایز نیست.

از قدما، «عبدالله بن عمر» و «احمد بن حنبل» از مخالفان سرسخت خروج علیه خلیفه مسلمین بوده اند گرچه ظالم و جایر باشد. «ابوبکر مروزى» از «احمد بن حنبل» نقل مى کند که او امر به جلوگیرى از خون ریزى و انکار شدید از خروج علیه خلیفه مسلمین مى نمود.(السنه ، ج 1، ص 131)

دکتر «عطیه زهرانى» در ذیل حکایت «مروزى» مى گوید: «سند این حکایت صحیح است و مذهب سلف همین است.»(السنه ، ج 1، ص 131)

«امام نووى» در شرح «صحیح مسلم» ادعاى اجماع نموده است و مى گوید: «... و امّا خروج بر امامان مسلمین و جنگ با آنان به اجماع مسلمین حرام است اگرچه فاسق و ظالم باشند.»(شرح نووی بر صحیح مسلم ، ج 12 ، ص 229 ).

با توجه به این نظریه ی علمای اهل سنت درباره ی خروج در مقابل حاکم و با توجه به خروج طلحه و زبیر در مقابل امیر مومنان علی تکلیف این دو تن مشخص است ! 

سوال اینجاست که اکنون چرا نمایندگان اهل تسنن از جناب مدیری شاکی هستند ؟!

پیشنهاد میکنم به جای پاک کردن صورت مسئله در  پی حل آن باشند و اعلان کنند که عمل اینها خطا بوده و آنان از رحمت خدا دور بوده اند و لعن کردن آنان کمترین سزای آنان است.

 

 نکته ای دیگر و جرمی دیگر درباره ی این دو تن این است که آنان اجتهاد در مقابل نص کرده اند و این کار نشانه ی کفر است. زیرا در روایاتی که در منابع شیعه و سنی آمده پیامبر به مولا علی و طلحه و زبیر و دیگران  فرموده بود که مولا علی در اینده با سه دسته خواهد جنگید : ناکثین و مارقین و قاسطین. اما آن دو با علم به این کلام پیامبر با مولا علی جنگیدند و خود را مصداق این گروه ها

: ذَکَّرَنِى عَلِى حَدِیثًا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) سَمِعْتُهُ یَقُولُ: لَتُقَاتِلَنَّهُ وَأَنْتَ لَهُ ظَالِمٌ، فَلا أُقَاتِلُهُ، قَالَ: وَلِلْقِتَالِ جِئْتَ؟ إِنَّمَا جِئْتَ تُصْلِحُ بَیْنَ النَّاسِ وَیُصْلِحُ اللَّهُ هَذَا الأَمْرَ، قَالَ: قَدْ حَلَفْتُ أَلا أُقَاتِلَهُ، قَالَ: فَأَعْتِقْ غُلامَکَ جِرْجِسَ وَقِفْ حَتَّى تَصْلُحَ بَیْنَ النَّاسِ، فَأَعْتَقَ غُلامَهُ، وَوَقَفَ فَلَمَّا اخْتَلَفَ أَمْرُ النَّاسِ ذَهَبَ عَلَى فَرَسِهِ.)

یعنی:


از ابو الاسود دئلى نقل کرده است، هنگامى که حضرت على علیه السّلام و یارانش به طلحه و زبیر نزدیک شدند و صف‌هاى جنگ آراسته شد، على علیه السّلام در حالى که بر استر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله سوار بود فریاد زد: زبیر را به حضورم بخوانید. وقتى زبیر آمد، على علیه السّلام فرمود: اى زبیر! تو را به خدا سوگند میدهم، آیا آن روز را به یاد دارى که من و تو در فلان مکان بودیم و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از کنار ما عبور کرد و خطاب به تو فرمود: اى زبیر! آیا على (علیه السّلام) را دوست میدارى؟ تو در پاسخ گفتى: چگونه ممکن است که پسر دائى و پسر عمّه خود را که هم کیش من است، دوست نداشته باشم؟ و به من فرمود: یا على! او را دوست میدارى؟ عرض کردم: چگونه ممکن است که پسر عمه‏ام و هم کیش خود را دوست نداشته باشم؟

سپس خطاب به تو فرمود: اى زبیر! به خدا سوگند، شگفت این‌جا است که با او می‏جنگى در حالى که به او ستم میکنى!

و زبیر گفت: آرى، به خدا سوگند! آن حدیث را که از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدم از خاطر برده بودم و اینک به خاطرم آمد. به خدا سوگند! با تو نبرد نمی‏کنم. این سخن را گفت و از تصمیمى که گرفته بود منصرف شد و بازگشت.

پسرش، عبد الله، گفت: چرا عزم بازگشت دارى؟ زبیر گفت: على علیه السّلام حدیثى را به من یادآورى کرد که از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیده بودم میفرمود: تو با على مى‏جنگى در حالى که به او ستم مى‌کنى، اینک من از جنگ با او دست کشیده ‏ام. پسرش گفت: آیا تو براى جنگ و مبارزه آمده ‏اى؟! (نه بلکه) آمده ‏اى تا میان مردم سازش برقرار کنى و (می‏پندارى که) خدا هم تو را کمک می‏کند و صلح در میان مردم منعقد می‏شود.

زبیر در پاسخ گفت: سوگند یاد کرده‏ ام که با على علیه السّلام نبرد نکنم!. عبد الله پیشنهاد کرد: (براى کفّاره قسم خود) غلامت جرجیس را آزاد کن و اندکى درنگ نما تا صلح را میان مردم برقرار سازى.

زبیر بنا به پیشنهاد فرزندش، غلامش را آزاد کرد و توقف نمود. و زمانى‌که با اختلاف مردم روبرو شد، بر اسبش سوار شد.

این روایت را در این منبع نقل کرده است: البیهقی، أبی بکر أحمد بن الحسین بن علی (متوفاى458هـ)، دلائل النبوة، ج 6، ص415، طبق برنامه الجامع الکبیر.


حاکم نیشابورى نیز همین روایت را نقل کرده و پس آن مى‌گوید:

(وَقَدْ رُوِى إِقْرَارُ الزُّبَیْرِ لِعَلِى رَضِى اللَّهُ عَنْهُمَا بِذَلِکَ مِنْ غَیْرِ هَذِهِ الْوُجُوهِ وَالرِّوَایَاتِ)

یعنی:

اقرارى که زبیر براى حضرت على علیه السّلام نمود، منحصر به این بخش از روایات نیست ؛ بلکه دلایل و روایات دیگرى هم مؤیّد اقرار و اعتراف زبیر باشد، وجود دارد.

منبع این سخن: الحاکم النیسابوری، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى 405 هـ)، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص413، ح5575، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.


آری شمس الدین ذهبى در تلخیص المستدرک درباره ی سند این روایات مى‌گوید:

(هذه أحادیث صحاح.)

مراجعه کنید: المستدرک علی الصحیحین و بذیله التلخیص للحافظ الذهبی، ج3، ص366ـ 367، طبعة مزیدة بفهرس الأحادیث الشریفة، دارالمعرفة، بیروت،1342هـ.


باز همین روایت را دیگر بزرگان اهل سنت؛ از جمله ابن أبى شیبه در کتاب المصنف، ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق، ابن کثیر دمشقى در البدایة والنهایة، ابن حجر عسقلانى در شرح صحیح بخارى و المطالب العالیة، ابن خلدون در مقدمه‌اش، جلال الدین سیوطى در الخصائص الکبرى، صالحى شامى در سبل الهدى والرشاد و... نقل کرده‌اند.

منابع دیگر این روایت:

إبن أبی شیبة الکوفی، ابوبکر عبد الله بن محمد (متوفاى235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج 7، ص545، ح 37827، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الأولى، 1409هـ؛

ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج 18، ص410، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1995؛

ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء إسماعیل بن عمر القرشی (متوفاى774هـ)، البدایة والنهایة، ج 6، ص213، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852 هـ)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 13،